وقتی متن اصلی کتاب «شازده کوچولو»، اثر آنتوان دو سنت اگزوپری، برای نخستین بار در سال 1943 به دو زبان فرانسوی و انگلیسی در امریکا منتشر شد، شاید هیچکس گمان نمیبرد که این قصۀ کوچکِ جمعوجور، با ظاهری این همه ساده، مرزهای زبان و فرهنگ و نژاد و جنسیت و جغرافیا و زمان را درنوردد و در سراسرِ جهان دل از کوچک و بزرگ برباید و هرکس را، از هر نژاد و فرهنگ و ملیتی، بهنحوی درگیر و دلبستۀ خود کند.
کتاب «شازده کوچولو» یکی از محبوبترین آثار ادبی قرن بیستم است. رازِ این محبوبیت اما در کجاست؟ شاید در اینکه اگزوپری در این کتاب، تخیلات و تصاویر شاعرانه را به زبانی ساده و شیرین آمیخته است تا از مفاهیم بزرگ و عمیق و بنیادین بشری، نظیر عشق و دلبستگی و دوستی، سخن بگوید و موقعیت انسان در جهان و پیچیدگیهای درون آدمی و حسیات او را به سادهترین و درعینحال شاعرانهترین شکل به نمایش بگذارد.
کتاب «شازده کوچولو» اثری است که بهسادگی از پیچیدگیها سخن میگوید و از چیزهایی که بهراحتی قابل درک نیستند و برای درکشان باید غبار عادت و روزمرهگی را کنار زد و جورِ دیگر به جهان نگریست.
اگزوپری در قصۀ «شازده کوچولو» نشان میدهد که برای کشف رازها و شگفتیهای جهان و راه بردن به عمق هستی و نیز شناخت انسان و احساسات انسانی باید عادتهای بزرگسالی را کنار گذاشت و دوباره کودک شد و از چشم کودکی که تازه پا به جهان گذاشته است به آن نگریست و با تخیل کودکی کنجکاو، عالم و آدم را دوباره رصد کرد.
در کتاب «شازده کوچولو» سخن از عواطف آدمی و عشق و دوستی است و سخن از اینکه عشق و دلبستگی چه مسئولیت بزرگی برای انسان ایجاد میکند.
اگزوپری در کتاب «شازده کوچولو» دنیای کودگی و شاعرانگی و تخیل بیکرانِ مختصّ آن را دربرابر دنیای بیتخیلی قرار میدهد که آدمبزرگها در آن سِیر میکنند. او در این کتاب، چشمِ ظاهر و چشمِ درون را مقابل هم قرار میدهد و از رازهایی میگوید که چشمِ ظاهر، که آدمبزرگها با آن به همهچیز مینگرند، به روی آنها بسته است.
در کتاب «شازده کوچولو» عالَمِ بچگی معادل دیدن همهچیز با چشمِ درون و از منظرِ تخیل و عالَمِ بزرگسالی معادل نگاه با چشم ظاهر است.
کتاب «شازده کوچولو» بیش از هر کتاب فرانسهزبانِ دیگری به زبانهای دیگر ترجمه و در سراسر جهان خوانده شده است. این کتاب، که یکی از پرفروشترین کتابهای تاریخ است، در فرانسه بهعنوان بهترین کتاب قرن بیستم و در سال 2007 بهعنوان کتاب سالِ این کشور انتخاب شده است. مجله بنوبوک را دنبال کنید.
جملات کتاب شازده کوچولو
- بزرگترها اگر به خودشان باشد هیچ وقت نمیتوانند از چیزی سردرآرند. برای بچهها هم خسته کننده است که همین جور مدام هرچیزی را به آنها توضیح بدهند.
- اگر آدم تو دلِ شب سرگردان شده باشد جغرافی خیلی به دادش میرسد.
- پیش خیلی از بزرگترها زندهگی کردهام و آنها را از خیلی نزدیک دیدهام گیرم این موضوع باعث نشده دربارهی آنها عقیدهی بهتری پیدا کنم.
- آدم وقتی تحتتأثیر شدید رازی قرار گرفت جرأت نافرمانی نمیکند.
- اگر به آدمبزرگها بگویید یک خانۀ قشنگ دیدم از آجر قرمز که جلوِ پنجرههاش غرقِ شمعدانی و بامش پُر از کبوتر بود محال است بتوانند مجسمش کنند. باید حتماً بهشان گفت یک خانۀ صد میلیون تومنی دیدم تا صداشان بلند بشود که: – وای چه قشنگ!
- بچهها باید نسبت به آدمبزرگها گذشت داشته باشند.
- ماها که مفهوم حقیقی زندهگی را درک میکنیم میخندیم به ریش هرچه عدد و رقم است!
- فراموش کردنِ یک دوست خیلی غمانگیز است.
- گلها ضعیفند. بیشیلهپیلهاند. سعی میکنند یک جوری تهِ دل خودشان را قرص کنند. این است که خیال میکنند با آن خارها چیزِ ترسناکِ وحشتآوری میشوند.
- اگر کسی گلی را دوست داشته باشد که تو کرورها و کرورها ستاره فقط یک دانه ازش هست برای احساس خوشبختی همینقدر بس است که نگاهی به آن همه ستاره بیندازد و با خودش بگوید: «گل من یک جایی میان آن ستارههاست»، اما اگر بَرّه گُل را بخورد برایش مثل این است که یکهو تمام آن ستارهها پِتّی کنند و خاموش بشوند.
- چه دیار اسرارآمیزی است دیارِ اشک!
- میبایست روی کِرد و کارِ او دربارهاش قضاوت میکردم نه روی گفتارش… عطرآگینم میکرد. دلم را روشن میکرد. نمیبایست ازش بگریزم. میبایست به مهر و محبتی که پشتِ آن کَلَکهای معصومانهاش پنهان بود پی میبردم. گلها پُرَند از اینجور تضادها. اما خب دیگر، من خامتر از آن بودم که راهِ دوست داشتنش را بدانم!
- دوستت دارم. این که تو روحت هم از این موضوع خبردار نشد تقصیر من است.
- دنیا برای پادشاهها به نحو عجیبی ساده شده و تمام مردم فقط یک مشت رعیت به حساب میآیند.
- پادشاه فقط دربند این بود که مطیع فرمانش باشند. در مورد نافرمانیها هم هیچ نرمش از خودش نشان نمیداد. یک پادشاهِ تمام عیار بود گیرم چون زیادی خوب بود اوامری را که صادر میکرد اوامری بود منطقی. مثلاً خیلی راحت درآمد که: «اگر من به یکی از سردارانم امر کنم تبدیل به یکی از این مرغهای دریایی بشود و او اطاعت نکند تقصیر او نیست که، تقصیر خودم است.»
- باید از هرکسی چیزی را توقع داشت که ازش ساخته باشد.
- قدرت باید پیش از هرچیز به عقل متکی باشد. اگر تو به ملتت فرمان بدهی که بروند خودشان را بیندازند تو دریا، انقلاب میکنند.
- محاکمه کردن خود از محاکمه کردن دیگران خیلی مشکلتر است. اگر توانستی در موردِ خودت قضاوت درستی بکنی معلوم میشود یک فرزانهی تمام عیاری.
- برای خودپسندها دیگران فقط یکمشت ستایشگرند.
- خودپسند حرفش را نشنید. آخر آنها جز ستایش خودشان چیزی را نمیشنوند.
- چیزی که زیبا باشد بیگفتوگو مفید هم هست.
- آدم میتواند هم به دستور وفادار بماند هم تنبلی کند.
- اگر کاشفی گندهگو باشد کارِ کتابهای جغرافیا را به فاجعه میکشاند.
- انسانها رو پهنهی زمین جای خیلی کمی را اشغال میکنند. اگر همهی دو میلیارد نفری که رو کرهی زمین زندهگی میکنند یکجا جمع بشوند و مثل موقعی که به تظاهرات میروند یک خرده جمع و جور بایستند راحت و بیدردسر تو میدانی به مساحت بیست میل در بیست میل جا میگیرند. همهی جامعهی بشری را میشود یک جا روی کوچکترین جزیرهی اقیانوس آرام کنار هم چید.
- ستارهها واسه این روشنند که هرکسی بتواند یک روز مال خودش را پیدا کند!
- اگر تو منو اهلی کنی انگار که زندهگیم را چراغان کرده باشی. آن وقت صدای پایی را میشناسم که با هر صدای پای دیگری فرق میکند. صدای پای دیگران مرا وادار میکند تو هفت تا سوراخ قایم بشوم اما صدای پای تو مثل نغمهیی مرا از لانهام میکشد بیرون.
- نگاه کن آنجا آن گندمزار را میبینی؟ برای من که نان نمیخورم گندم چیز بیفایدهیی است. پس گندمزار هم مرا به یاد چیزی نمیاندازد. اسباب تأسف است. اما تو موهات رنگ طلا است. پس وقتی اهلیم کردی محشر میشود! گندم که طلایی رنگ است مرا به یاد تو میاندازد و صدای باد را هم که تو گندمزار میپیچد دوست خواهم داشت.
- آدم فقط از چیزهایی که اهلی میکند میتواند سردرآرد.
- آدمها دیگر برای سردرآوردن از چیزها وقت ندارند. همهچیز را همینجور حاضرآماده از دکانها میخرند. اما چون دکانی نیست که دوست معامله کند آدمها ماندهاند بیدوست.
- سرچشمهی همهی سوءِتفاهمها زیرِ سرِ زبان است.
- گفتوگو ندارد که گل مرا هم فلان رهگذر گلی میبیند مثل شما. اما او به تنهایی از همهی شما سر است چون فقط اوست که آبش دادهام، چون فقط اوست که زیر حبابش گذاشتهام، چون فقط اوست که با تجیر برایش حفاظ درست کردهام، چون فقط اوست که حشراتش را کشتهام (جز دوسهتایی که میبایست پروانه بشوند)، چون فقط اوست که پای گِلِهگزاریها یا خودنماییها و حتا گاهی پی بُغ کردن و هیچی نگفتنهاش نشستهام، چون که او گلِ من است.
- جز با چشمِ دل هیچی را چنان که باید نمیشود دید. نهاد و گوهر را چشم سَر نمیبیند.
- ارزش گل تو به قدرِ عمری است که به پاش صرف کردهای.
- تو تا زندهای نسبت به آنی که اهلی کردهای مسئولی.
- آدمیزاد هیچ وقت جایی را که هست خوش ندارد.
- فقط بچههاند که میدانند پیِ چی میگردند. بچههاند که کُلّی وقت صرف یک عروسک پارچهیی میکنند و عروسک برایشان آنقدر اهمیت پیدا میکند که اگر یکی آن را ازشان کِش برود میزنند زیر گریه.
- بخت، یارِ بچههاست.
- حتا اگر آدم دَمِ مرگ هم باشد داشتنِ یک دوست عالی است.
- قشنگیِ ستارهها واسه خاطرِ گُلی است که ما نمیبینیمش.
- من همیشه عاشق کویر بودهام. آدم بالای تودهیی شن لغزان مینشیند، هیچی نمیبیند و هیچی نمیشنود اما باوجود این چیزی تو سکوت برقبرق میزند.
- چیزی که کویر را زیبا میکند این است که یک جایی یک چاه قایم کرده.
- بچهگیهام تو خانهی کهنهسازی مینشستیم که معروف بود آن تو گنجی چال کردهاند. البته نگفته پیداست که هیچوقت کسی آن را پیدا نکرد و شاید حتا اصلاً کسی دنبالش هم نگشت اما فکرش همهی اهل خانه را هیجانزده میکرد: خانهی ما تهِ دلش رازی پنهان کرده بود.
- چه خانه باشد چه ستاره، چه کویر، چیزی که اسباب زیباییش میشود نامرئی است!
- چون دهان نیمهبازش طرح کمرنگِ نیمهلبخندی را داشت به خودم گفتم: «چیزی که تو شهریار کوچولوی خوابیده مرا به این شدت متأثر میکند وفاداری اوست به یک گل. او تصویرِ گل سرخی است که مثل شعلهی چراغی حتا تو خوابِ ناز هم که هست تو وجودش میدرخشد…»
- آدمها!… میچپند تو قطارهای تندرو اما نمیدانند دنبال چه میگردند. این است که بنا میکنند دور خودشان چرخک زدن.
- اگر آدم گذاشت اهلیش کنند بفهمینفهمی خودش را به این خطر انداخته که کارش به گریه کردن بکشد.
- خندهی او برای من به چشمهیی در دلِ کویر میمانست.
- چیزی که مهم است با چشمِ سَر دیده نمیشود.
- اگر گُلی را دوست داشته باشی که تو یک ستارهی دیگر است، شب تماشای آسمان چه لطفی پیدا میکند: همهی ستارهها غرقِ گُل میشوند!
- شب به شب ستارهها را نگاه میکنی. اخترک من کوچکتر از آن است که بتوانم جایش را نشانت بدهم. اما چه بهتر! آن هم برای تو میشود یکی از ستارهها؛ و آن وقت تو دوست داری همهی ستارهها را تماشا کنی… همهشان میشوند دوستهای تو.
- همهی مردم ستاره دارند اما همهی ستارهها یک جور نیست: واسه آنهایی که به سفر میروند حکمِ راهنما را دارند، واسه بعضی دیگر فقط یک مشت روشناییِ سوسو زناند، برای بعضیها که اهل دانشند هر ستاره یک معما است.
- نه این که من تو یکی از ستارههام؟ نه این که من تو یکی از آنها میخندم؟… خب، پس هرشب که به آسمان نگاه کنی برایت مثل این خواهد بود که همهی ستارهها میخندند. پس تو ستارههایی خواهی داشت که بلدند بخندند!
- من پاک یادم رفت به پوزهبندی که برای شهریار کوچولو کشیدم تسمهی چرمی اضافه کنم و او ممکن نیست بتواند آن را به پوزۀ بَرّه ببندد. این است که از خودم میپرسم: «یعنی تو اخترکش چه اتفاقی افتاده؟ نکند برههه گل را چریده باشد؟…»
گاه به خودم میگویم: «حتماً نه، شهریار کوچولو هرشب گلش را زیر حباب شیشهیی میگذارد و هوای برهاش را هم دارد…» – آن وقت است که خیالم راحت میشود و ستارهها همه به شیرینی میخندند.
گاه به خودم میگویم: «همین کافی است که آدم یک بار حواسش نباشد…» آمدیم و یک شب حباب یادش رفت یا بَرّه شب نصف شبی بیسروصدا از جعبه زد بیرون…» – آن وقت است که زنگولهها همه تبدیل به اشک میشوند!…
یک رازِ خیلیخیلی بزرگ اینجا هست: برای شما هم که او را دوست دارید، مثل من هیچچیز عالم مهمتر از دانستن این نیست که تو فلان نقطهیی که نمیدانیم، فلان برهیی که نمیشناسیم گل سرخی را چریده یا نچریده…
خب. آسمان را نگاه کنید و بپرسید: «بَرّه گُل را چریده یا نه؟» – و آن وقت با چشمهای خودتان تفاوتش را ببینید…
و محال است آدمبزرگها روحشان خبردار بشود که این موضوع چهقدر مهم است!
پینوشت: جملاتی که در این مطلب، از کتاب «شازده کوچولو» انتخاب شدهاند برگرفته از ترجمۀ احمد شاملو از این کتاب هستند. این ترجمه، پرطرفدارترین و محبوبترین ترجمۀ فارسی کتاب «شازده کوچولو» است.
محمد قاضی و ابوالحسن نجفی دیگر مترجمان مطرح و صاحبنامی هستند که کتاب «شازده کوچولو» را به فارسی ترجمه کردهاند.
برای خرید آنلاین کتاب «شازده کوچولو» با ترجمههای احمد شاملو، محمد قاضی و ابوالحسن نجفی میتوانید به لینکهای زیر در سایت بنوبوک مراجعه کنید:
https://www.bennubook.com/book/102375
دیدگاهتان را بنویسید