آوریل 27, 2024
جملات کتاب کیمیاگر

جملات کتاب کیمیاگر که باید بخوانید

رمان «کیمیاگر»، با عنوان اصلی O Alquimista، یکی از معروف‌ترین آثار پائولو کوئیلو و از کتاب‌های بسیار محبوب و پرفروش اوست. متن اصلی رمان «کیمیاگر» نخستین بار در سال 1988 منتشر شد و ترجمۀ انگلیسی آن چند سال بعد، یعنی در سال 1993، درآمد و دیری نگذشت که آوازۀ این رمان به کشورهای دیگر جهان نیز رسید و به زبان‌های مختلف ترجمه شد و نام پائولو کوئیلو با آن در سراسر جهان بر سر زبان‌ها افتاد.

کتاب «کیمیاگر» یک رمان نمادین عارفانه است که به زبان تمثیل از معنای زندگی و جستجوی این معنا می‌گوید. این رمان را می‌توان رمانی انگیزشی در زمینۀ خودیاری نیز به‌حساب آورد.

پائولو کوئیلو در کتاب «کیمیاگر»، در قالب داستانی تمثیلی و مبتنی بر استعاره و نماد، از جستجوی معنوی انسان برای رسیدن به هدف خویش سخن می‌گوید و از ارتقای معنوی آدمی در طول این جستجو. کوئیلو در این رمان می‌خواهد این نکته را با ما در میان بگذارد که گوهری که می‌جوید و به خاطرش گرد جهان را می‌گردد در ژرفای وجود خود او نهفته است و انسان فقط باید راه پیدا کردن این گوهر را پیدا کند.

کتاب «کیمیاگر» همچنین حاوی این پیام است که اگر کسی چیزی را با تمام وجود و از تَهِ دل بخواهد به روح جهان نزدیک می‌شود و همه‌چیز دست به دست هم می‌دهند تا او به خواسته‌اش برسد.

رمان «کیمیاگر» به‌لحاظ ترجمه به زبان‌های مختلف، بین کتاب‌های نویسندگانی که آثارشان در زمانی که خودشان هنوز زنده‌اند به زبان‌های گوناگون دنیا ترجمه شده، رکورددار است و نامش به همین عنوان در «گینس» ثبت شده است. در ادامه، در مجله بنوبوک، جملاتی زیبا و تأثیرگذار از کتاب «کیمیاگر» را می‌خوانید:

جملات کتاب کیمیاگر

  1. پریان پرسیدند: چرا گریه می‌کنی؟

دریاچه جواب داد: من برای نرگس گریه می‌کنم.

پریان گفتند: هیچ جای تعجب نیست، چون هرچند که ما پیوسته در بیشه‌ها به دنبال او بودیم تنها تو بودی که می‌توانستی از نزدیک زیبایی او را تماشا کنی.

آنگاه دریاچه پرسید: مگر نرگس زیبا بود؟

پریان شگفت‌زده پرسیدند: چه کسی بهتر از تو این را می‌داند؟ او هر روز در ساحل تو می‌نشست و به روی تو خم می‌شد!

دریاچه لحظه‌ای ساکت ماند و سپس گفت: من برای نرگس گریه می‌کنم، اما هرگز متوجه زیبایی او نشده بودم. من برای نرگس گریه می‌کنم زیرا هر بار که به روی من خم می‌شد، می‌توانستم در ژرفای چشمانش بازتاب زیبایی خویش را ببینم.

  1. چیزهای ساده خارق‌العاده‌ترین چیزها هستند و فقط خردمندان می‌توانند آنها را ببینند.
  2. هنگامی که ما دائماً در اطراف خود افراد مشخصی را ببینیم احساس می‌کنیم که آنها بخشی از زندگی ما هستند. و چون بخشی از زندگی ما می‌شوند سرانجام تصمیم می‌گیرند که زندگی ما را تغییر دهند. و اگر آنطوری که آنان آرزو دارند نباشیم از ما ناراضی می‌شوند. هر کسی گمان می‌کند که دقیقاً می‌داند که ما باید چگونه زندگی کنیم.
  3. هیچکس هرگز نمی‌داند که چگونه باید زندگی خاص خودش را بکند.
  4. اگر روزی او کتابی می‌نوشت شخصیت‌ها را یکی‌یکی وارد صحنه می‌کرد تا خواننده مجبور نباشد که اسم همۀ آنها را همزمان حفظ کند.
  5. پیرمرد درحالی‌که کتاب را از همۀ جوانب بررسی می‌کرد گفت: هوم! کتاب مهمی است، اما خیلی کسل‌کننده است.

شبان خیلی شگفت‌زده شد. پس آن مرد هم خواندن بلد بود و این کتاب را قبلاً خوانده بود. و اگر اینطور که می‌گفت کتاب کسالت‌باری است، هنوز وقت داشت که آن را عوض کند.

پیرمرد ادامه داد: این کتاب از همان چیزهایی حرف می‌زند که تقریباً همۀ کتابها از آن حرف می‌زنند. یعنی ناتوانی انسانها در انتخاب سرنوشتشان. و آخر سر، باوری را ارائه می‌دهد که بزرگترین گزافه و دروغ دنیاست.

مرد جوان شگفت‌زده پرسید: و این بزرگترین دروغ عالم کدامست؟

  • اینست: در زندگی ما لحظه‌ای فرا می‌رسد که تسلط بر زندگی را از دست می‌دهیم و از آن پس، سرنوشت بر هستی ما مسلط می‌شود. و این بزرگترین گزافۀ عالم است.
  1. پیرمرد گفته بود: من پادشاه «سالیم» هستم.

مرد جوان، معذب و شگفت‌زده، پرسید: چرا یک پادشاه با یک چوپان حرف می‌زند؟

  • دلایل زیادی برای این کار وجود دارد. ولی باید گفت که مهمترین آنها اینست که تو قادر بوده‌ای که «افسانۀ شخصی» خودت را متحقق کنی.

مرد جوان نمی‌دانست «افسانۀ شخصی» یعنی چه.

  • منظور آن چیزیست که تو همیشه آرزو داری که انجام دهی. هر یک از ما از ابتدای جوانی می‌داند که «افسانۀ شخصی‌»اش چیست.

در آن سن و سال همه چیز روشن و واضح است، همه چیز امکان‌پذیر است و آدم نمی‌ترسد که خیالبافی کند و هر چه را که در زندگی دوست دارد مجسم کند و آرزو کند. معذالک با گذشت زمان، نیرویی اسرارآمیز شروع به مداخله می‌کند تا ثابت کند که تحقق «افسانۀ شخصی» محال است.

  1. نیروهایی هستند که به‌نظر شر می‌آیند ولی در واقع به تو می‌آموزند که چگونه «افسانۀ شخصی»‌ات را متحقق کنی. آنها هستند که ذهن و ارادۀ تو را آماده می‌کنند، چون یک حقیقت بزرگ در این جهان وجود دارد: تو هر که باشی و هر چه بکنی، وقتی واقعاً چیزی را بخواهی این خواست در «روح جهان» متولد می‌شود. و این مأموریت تو در روی زمین است.
  2. «روح جهان» از سعادت آدمیان تغذیه می‌شود، یا از بدبختی، حسرت، و حسادت آنها.
  3. تحقق «افسانۀ شخصی» تنها وظیفۀ انسان است. همه چیز در خدمت یک چیز است.
  4. وقتی تو چیزی را می‌خواهی همۀ جهان دست‌به‌یکی می‌کند تا تو آرزویت را متحقق کنی.
  5. انسانها خیلی زود از علت زندگی خویش آگاه می‌شوند. پیرمرد درحالی‌که نگاهش از تلخی آکنده بود ادامه داد: شاید برای همین هم هست که خیلی زود از آن چشم می‌پوشند.
  6. وقتی همۀ روزها به هم شبیه هستند، یعنی انسان دیگر متوجه پیش‌آمدهای خوبی که در طی روز اتفاق می‌افتد نمی‌شود.
  7. به آزادی باد رشک برد و فهمید که می‌تواند مثل آن باشد. هیچ مانعی وجود نداشت مگر خودش.
  8. خداوند مسیری را که هر یک از ما باید طی کند در دنیا نوشته است. باید آنچه را که برای تو نوشته است بخوانی.
  9. فراموش نکن که همه یک چیز بیش نیست. زبان نشانه‌ها را فراموش نکن و مخصوصاً به خاطر داشته باش که تا انتهای «افسانۀ شخصی»‌ات پیش بروی.
  10. من از همۀ کسانی که گنجهای پنهانی را یافته‌اند متنفر خواهم شد چون گنج خودم را نیافتم. و دائماً خواهم کوشید تا پول کمی را که به دست می‌آورم حفظ کنم چون من برای در آغوش کشیدن دنیا خیلی کوچکم.
  11. من هم مثل همه هستم، دنیا را آن طوری می‌بینم که دلم می‌خواهد باشد نه آن طوری که واقعاً هست.
  12. اگر می‌توانست زبانی را که از کلمات بی‌نیاز بود فراگیرد، می‌توانست جهان را کشف کند و راز آن را بگشاید.
  13. وقتی که شانس با ماست باید از آن استفاده کنیم و او را کمک کنیم همانطور که او به ما کمک می‌کند. این همان چیزیست که «اصل مساعد» نام دارد. و یا «شانس مبتدی».
  14. می‌ترسم که واقعیت مثل تصورات من نباشد، این است که هنوز رؤیاهایم را ترجیح می‌دهم.
  15. به خاطر داشته باش که همیشه باید بدانی که چه می‌خواهی.
  16. هر برکتی که پذیرفته نشود به نفرین و لعنت تبدیل می‌شود.
  17. گاهی نمی‌توان جلوی جریان رودخانۀ زندگی را گرفت.
  18. هرگز از رؤیاهایت چشم‌پوشی نکن، منتظر نشانه‌ها باش.
  19. همه چیز در زندگی نشانه است.
  20. جهان به زبانی ساخته شده که همه می‌توانند بشنوند ولی آن را فراموش کرده‌اند.
  21. کاش می‌توانستم دایره‌المعارف حجیمی دربارۀ کلمات «شانس» و «تصادف» بنویسم. زبان جهانی با این کلمات نوشته می‌شود.
  22. در صحرا سرپیچی از اطاعت یعنی مرگ.
  23. هرچه انسان به رؤیای خود نزدیک‌تر می‌شود به همان اندازه «افسانۀ شخصی» دلیل حقیقی‌تری برای زندگی او می‌شود.
  24. احساس قبل از وقوع، شیرجۀ سریع روح در جریان جهانی حیات است که تاریخچۀ زندگی همۀ انسانها در آغوش آن به ‌هم می‌پیوندد و یگانه می‌گردد، به طریقی که می‌توانیم همه چیز را بدانیم، چون همه چیز در آن نوشته است.
  25. هیچ‌کس نباید از ناشناخته بترسد، چون هر انسانی می‌تواند آنچه را که می‌خواهد به دست آورد و آنچه را که لازم دارد فراهم کند.
  26. تنها ترس ما اینست که آنچه را داریم از دست بدهیم، خواه زندگیمان باشد و خواه مزارعمان. اما این ترس زمانی از بین می‌رود که بفهمیم که داستان زندگی ما و داستان جهان هر دو را یک دست واحد رقم زده است.
  27. کسی که به صحرا می‌رود نمی‌تواند عقب‌گرد کند، و هنگامی که نمی‌شود به عقب برگشت فقط باید در جستجوی بهترین راه برای جلو رفتن بود.
  28. «روح جهان» نیرویی همواره مثبت است.
  29. روح در انحصار آدمیان نیست و هرآنچه که روی زمین یافت می‌شود روح دارد، خواه سنگ باشد، خواه گیاه، خواه حیوان یا حتی اندیشه.
  30. هرچه در سطح زمین است بطور مداوم در حال تغییر است، چون زمین هم زنده است و زمین هم روح دارد و ما به‌ندرت می‌دانیم که زمین در جهت منافع ما کار می‌کند.
  31. من کاروان را هنگامی که در صحرا حرکت می‌کند نگاه کرده‌ام، آنها هر دو به یک زبان سخن می‌گویند و برای همین هم هست که کویر به کاروان اجازۀ عبور می‌دهد. او هر گام آن را احساس می‌کند تا ببیند که آیا در هماهنگی کامل با او هست یا نه و اگر اینطور باشد به واحه خواهد رسید. امّا اگر یکی از ما، علیرغم شجاعتی که می‌تواند داشته باشد، این زبان را نفهمد، همان روز اول هلاک خواهد شد.
  32. من دیدم که چگونه راهنماها نشانه‌ها را در کویر می‌خوانند و چگونه روح کاروان و روح صحرا با هم سخن می‌گویند.
  33. کتابهای عجیب و غریبی بود. دربارۀ جیوه و نمک، اژدها و پادشاه چیزهایی در آنها نوشته بود که مرد جوان هیچ نمی‌فهمید. معذالک مطلبی که در همۀ این کتابها تقریباً تکرار می‌شد این بود که همۀ چیزها تجلی یک چیز واحد است.
  34. من آموختم که جهان روحی دارد و کسی که بتواند آن روح را درک کند می‌تواند زبان همه چیز را بفهمد.
  35. در شبی بدون ماه و بدون آتش، ساربان درحالی‌که مشتی خرما در دست داشت و از آن می‌خورد به مرد جوان گفت:
  • من دارم می‌خورم و تا وقتی که در حال خوردن هستم حواسم فقط به این کار است، وقتی راه می‌روم همین‌طور و اگر قرار شد یک روز بجنگم، خوب خواهم جنگید، برای مردن همۀ روزها مثل هم هستند. چون من نه در گذشته‌ام زندگی می‌کنم و نه در آینده. من فقط زمان حال را دارم و تنها حال برایم جالب است. آن‌وقت می‌فهمی که در صحرا زندگی هست و در آسمان ستاره‌ها و اگر جنگجویان می‌جنگند این هم بخشی از زندگی انسانهاست. اگر در زمان حال باشی زندگی تبدیل به جشنی دائمی می‌شود، به عیدی بزرگ چون همیشه در لحظه‌ای که در آن زندگی می‌کنیم جریان دارد و فقط در آن لحظه.
  1. هنگامی که چشمان سیاه و لبان زیبای او را دید که بین لبخند و سکوت مردد بودند، اساسی‌ترین و استادانه‌ترین بخش زبانی را که دنیا به آن سخن می‌گفت درک کرد، زبانی که همۀ موجودات زمینی با قلبشان آن را می‌شنوند و نام آن عشق بود.
  2. در دنیا همواره کسی هست که انتظار دیگری را می‌کشد، چه در وسط صحرا و چه در قلب یک شهر بزرگ. و وقتی این دو نفر باهم روبه‌رو می‌شوند و نگاهشان به هم گره می‌خورد، همۀ گذشته‌ها و آینده‌ها اهمیت خود را از دست می‌دهد و تنها آن لحظه وجود دارد.
  3. صحرا مردان را از ما می‌گیرد و همیشه آنها را برنمی‌گرداند. باید بپذیریم. پس از آن آنها در ابرهایی که باران ندارند، در حیواناتی که لابه‌لای سنگها پنهان می‌شوند و در آب که سخاوتمندانه از زمین می‌جوشد، حضور دارند. آنان در همه چیز هستند، بخشی از روح جهان هستند. برخی از مردان بازمی‌گردند، و آن‌وقت همۀ زنها خوشحال می‌شوند چون مردان آنها نیز ممکن است روزی بازگردند.
  4. من دختر صحرا هستم و به این تعلق افتخار می‌کنم. می‌خواهم که مرد من مثل باد حرکت کند، باد آزاد که تپه‌های شنی را جابه‌جا می‌کند. و می‌خواهم در ابرها، در حیوانات و در آب چشمه‌ها او را ببینم.
  5. زندگی نسبت به کسی که «افسانۀ شخصی»‌اش را دنبال کند، بخشنده است.

پی‌نوشت: از کتاب «کیمیاگر» ترجمه‌های فارسی مختلفی وجود دارد. جملات و عباراتی که در مطلب فوق از این رمان انتخاب و نقل شده‌اند برگرفته از ترجمۀ دل‌آرا قهرمان از کتاب «کیمیاگر» هستند. این ترجمه را می‌توانید با رجوع به لینک زیر، به‌صورت آنلاین، از سایت بنوبوک خریداری کنید:

https://www.bennubook.com/book/1519724

اشتراک‌گذاری

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *