نوامبر 21, 2024
جملات زیبا و تاثیر گذار آلبر کامو

جملات زیبا و تاثیر گذار آلبر کامو

آلبر کامو، نویسنده و روشنفکر الجزایری – فرانسوی، از نویسندگان بسیار مشهور، محبوب و تأثیرگذار قرن بیستم بود. کامو در سال 1957 جایزۀ نوبل ادبیات را گرفت. او، بعد از رودیارد کیپلینگ، جوان‌ترین برندۀ جایزۀ نوبل بود. کامو همچنین اولین نویسندۀ متولد آفریقا بود که این جایزه را گرفت. جملات زیبا و تاثیر گذار آلبر کامو را در مجله بنوبوک بخوانید.

رمان‌های «بیگانه» و «طاعون» از معروف‌ترین آثار آلبر کامو هستند. رمان «طاعون» کامو، به‌دلیل موضوعش که دربارۀ شیوع طاعون در شهر اورانِ الجزایر است، در دورۀ شیوع همه‌گیری ویروس کرونا دوباره مطرح شد و از کتاب‌های پرفروش این دوره بود.

جملات زیبا و تأثیرگذار از آلبر کامو 

  1. نویسنده آسیب‌پذیر است ولی لجوج و سمج، ناعادل ولی شیفتۀ عدل، کسی است که کار خود را بدون احساس شرم یا غرور دربرابر چشم همگان به پایان می‌برد، در حالی که همواره میان دو اقلیم درد و زیبایی در کشاکش است و زندگی‌اش وقف آن است که با کوشش مداوم، در حرکت مخرب تاریخ از وجود دوگانۀ خود آفریده‌هایی به جهان عرضه کند. در این میان چه کسی می‌تواند از او انتظار داشته باشد که برای حل مسائل دشوار زمان، راه‌هایی شسته و رفته و کاملاً اخلاقی نشان دهد.
  2. کلمات همیشه رنگ اعمال یا فداکاری‌هایی را که موجب می‌شوند، به خود می‌گیرند.
  3. این خیلی دردناک و رنج‌آور است که آدم شاهد تحقیر و تمسخر چیزهایی باشد که به آن دلبسته است.
  4. همیشه، حتی روی نیمکت متهم هم جالب است که حرفی دربارۀ خودت بشنوی.
  5. اگر کسی می‌خواهد باز شناخته شود، باید صراحتاً بگوید که کیست. اگر زبان به سخن نگشاید، یا دروغ بگوید، در تنهایی خواهد مرد و همۀ چیزها و آدم‌های دور و برش گرفتار فاجعه خواهند شد. اما اگر حقیقت را بگوید، باز بی‌تردید خواهد مرد؛ اما پس از آن که هر آنچه از دستش برآمده کرده است تا خودش و دیگران به حیات ادامه دهند.
  6. نیمه‌شب، تنها در ساحل، لحظه‌ای دیگر بادبان برخواهم افراشت. آسمان، با تمام ستاره‌هایش، هم‌چون کشتی‌های غرق در چراغ که هم‌اکنون در سراسر جهان بندرهای تاریک را روشن می‌کنند، لنگر انداخته است، فضا و سکوت به یکسان بر قلبم سنگینی می‌کنند… همیشه احساس کرده‌ام در آب‌های آزاد زیسته‌ام و همیشه در اوج شادی شاهوار احساس تهدید کرده‌ام.
  7. رستگاری بشر برای من کلمۀ بسیار بزرگی است. من این همه دور نمی‌روم، سلامت بشر مورد علاقۀ من است، سلامت او در وهلۀ اول.
  8. در تجربۀ پوچی، فاجعه برای یک نفر رخ می‌دهد. اما در جنبش و شورش، شکل یک هشدار جمعی می‌گیرد و فاجعه سرنوشت هر فرد می‌شود.
  9. نویسنده در هر اوضاع و احوالی از زندگیش، چه تیره‌روز، چه موقتاً مشهور، چه اسیر زنجیر بیداد، چه زمانی برای کشیدن فریادی آزاد، می‌تواند احساس مشارکت در اجتماعی زنده را بازیابد، احساسی که توجیه‌کنندۀ او است. اما این کار یک شرط دارد: این که تا حد توانایی، بار دو مسئولیتی را که مایۀ عظمت کار اوست بر دوش گیرد: خدمت‌گزاری حقیقت و خدمت‌گزاری آزادی.
  10. من در دنیای امروز جایی ندارم. هنگامی که قاطعانه از کشتن سر باز زدم، خود را به انزوایی محکوم کردم که هرگز پایانی ندارد.
  11. من مدافع رئالیسم حقیقی هستم، دربرابر نوعی اساطیر غیرمنطقی و کشنده و دربرابر هیچ‌گرایی احساساتی، چه بورژوایی باشد و چه ادعای انقلابی بودن داشته باشد… من به لزوم قاعده و نظمی معتقدم. فقط می‌گویم که این نظم، هرگونه نظمی نمی‌تواند باشد.
  12. شادی، دست کم گاهگاه، کسانی را که به بشر و عشق محقر و شدید او اکتفا کرده‌اند، پاداش می‌دهد.
  13. در درون افراد بشر، ستودنی‌ها بیش از تحقیرکردنی‌هاست.
  14. نومیدکننده‌ترین ننگ‌ها، ننگ آن نادانی است که گمان می‌کند همه چیز را می‌داند و درنتیجه به خودش اجازۀ آدم‌کشی می‌دهد: روح قاتل کور است و هرگز نیکی حقیقی یا عشق زیبا بدون روشن‌بینی کافی وجود ندارد.
  15. طبیعی‌ترین گرایش انسان ویران‌کردن خود و هرکس دیگر همراه با خود است.
  16. انسان به خودی خود هیچ نیست. صرفاً یک احتمال نامحدود است. اما مسئولیتی نامحدود هم در قبال این احتمال دارد.
  17. جز یک هدف ممکن برای اعمال بزرگ انسانی نیست و آن خلاقیت انسانی است. اما نخست باید ارباب خویش شویم.
  18. وظیفه‌ی ما: خلق‌کردن جهان‌شمولی یا دست‌کم ارزش‌های جهان‌شمولی. فتح همگان‌شمولی انسان برای انسان.
  19. برای آن‌که اندیشه‌ای جهان را تغییر دهد، اول باید زندگی خود صاحب اندیشه را تغییر بدهد. باید او را به‌ صورت یک الگو درآورد.
  20. من دلم می‌خواهد نویسنده‌ها تعهدشان در آثارشان کم‌تر و در زندگی روزمره‌شان بیش‌تر باشد.
  21. هدف طغیان آرام‌کردن انسان‌هاست. هر طغیانی به غایتش می‌رسد و با تأکید بر محدودیت‌های انسانی به خودش دوام می‌بخشد، و جمع کل آدم‌ها همه، هرچه باشند، همین محدودیت‌ها شامل حالشان می‌شود. فروتنی و نبوغ.
  22. اگر بتوان همه‌چیز را به انسان یا تاریخ فرو کاست، دیگر نمی‌دانم چه جایی برای طبیعت، عشق، موسیقی، و هنر باقی می‌ماند.
  23. ما به هر قیمتی قهرمان نمی‌خواهیم. دلایل قهرمانی مهم‌تر از خود قهرمانی هستند. بنابراین، ارزش نتیجه‌ی کار مقدم بر ارزش قهرمانی است. آزادی نتیجه‌ی یک تعالی است.
  24. آنچه سبب می‌شود انسان احساس تنهایی کند، بزدلی دیگران است. آیا باید تلاش کنیم تا بزدلی را هم بفهمیم؟ اما این ورای طاقت من است. و از سوی دیگر، من نمی‌توانم کسی را تحقیر کنم.
  25. چه‌قدر ناممکن است که بتوان گفت کسی مطلقاً گناهکار است، و برای همین محال است بتوان حکم به مجازاتی تام و تمام داد.
  26. آنچه انسان سخت‌تر از هر چیز تحمل می‌کند داوری‌شدن است. از همین‌جاست وابستگی به مادر، یا به معشوق هوش‌باخته، و از همین‌جاست عشق به حیوانات.
  27. بر تمام راه‌های جهان میلیون‌ها انسان پیش از ما گذشته‌اند و ردپای آن‌ها را می‌شود دید. اما بر کهن‌ترین دریاها، سکوت ما همواره نخستین است.
  28. اگر من تسلیم شور خودم نمی‌شدم، شاید در کار جهان دخالت می‌کردم و چیزی را در آن تغییر می‌دادم. ولی تسلیم شدم و از این‌روست که یک هنرمندم و فقط همین هستم.
  29. کسی که هیچ نمی‌دهد، هیچ ندارد. شوربختی بزرگ این نیست که هیچ‌کس دوستت نداشته باشد، این است که هیچ‌کس را دوست نداشته باشی.
  30. من حرف کسانی را که می‌گویند از فرط ناامیدی خودشان را در لذات غرق می‌کنند باور نمی‌کنم. نومیدی واقعی هرگز جز به درد یا بی‌حسی راه نمی‌برد.
  31. دست‌گشودن به بخشش محکوم‌کردن خود است به نبخشیدن به‌قدر کافی، حتی اگر همه‌چیزت را بخشیده باشی. و هرگز نمی‌توان همه‌چیز را بخشید.
  32. دلوها خون، قرن‌ها تاریخ باید، تا تغییری نامحسوس در وضع بشری پدید آید. قانون چنین است. سال‌ها سرها چون تگرگ می‌ریزند، وحشت حکمفرما می‌شود، مردم فریاد انقلاب سر می‌دهند، و آنچه درنهایت دستمان را می‌گیرد جایگزین‌شدن پادشاهی مشروعه با پادشاهی مشروطه است.
  33. من برای سیاست ساخته نشده‌ام چون نمی‌توانم مرگ دشمنم را بخواهم یا بپذیرم.
  34. وقتی که در پیری به حکمتی یا فلسفه‌ی اخلاقی می‌رسیم، چه‌قدر از این حس حسرت مشوش می‌شویم که چه کارها که خلاف این حکمت یا فلسفه‌ی اخلاق نکرده‌ایم. یا بیش از حد زود یا بیش از حد دیر. حد وسطی نیست.
  35. در هر رنجی، یا در هر احساسی، یا در هر شور و شهوتی مرحله‌ای هست که به شخصی‌ترین و بیان‌نشدنی‌ترین چیز در انسان تعلق دارد و مرحله‌ای هست که به هنر تعلق دارد. اما در مرحله‌ی نخست، هنر کاری با آن نمی‌تواند بکند. هنر فاصله‌ای است که زمان به رنج می‌دهد. هنر فرا رفتن انسان از خویش است.
  36. جایی که عشق نیست، آدم می‌تواند دنبال افتخار برود. چه افتخار غمباری.
  37. پوچی القاکننده‌ی فقدان تصمیم است. زیستن یعنی انتخاب کردن. انتخاب کردن یعنی کشتن. اعتراض به پوچی خودش آدم‌کشی است.
  38. حس نومیدی از این‌جا نشأت می‌گیرد که آدم نمی‌داند چرا می‌جنگد، و حتی نمی‌داند اصلاً باید بجنگد یا نه.
  39. در دوره‌ی انقلاب بهترین آدم‌ها هستند که می‌میرند. قانونِ ایثار فرصت سخن گفتن را همیشه درنهایت در اختیار بزدلان و جبونان قرار می‌دهد، زیرا آن دیگران با تقدیم بهترین‌هایشان این فرصت را از دست داده‌اند. سخن گفتن همیشه نشانه‌ی این است که فرد خیانت کرده است.
  40. در هنر حُجب و حزمی در کار است. نمی‌تواند چیزها را مستقیم بیان کند.
  41. اگر بدانیم آدم‌ها واقعاً چه فکر می‌کنند، نمی‌توان با آن‌ها زندگی کرد.
  42. آنچه تراژدی را می‌سازد این است که نیروهای مخالف به یکسان مشروع‌اند و حق حیات دارند. و چنین است تراژدی ضعیف: که نیروهای نامشروع را وارد صحنه می‌کند. و چنین است تراژدی قوی: که همه‌چیز را مشروع می‌کند.
  43. آن‌هایی که به حقیقت عشق می‌ورزند باید دنبال عشق در ازدواج باشند، یعنی عشق بی‌توهم.
  44. دوست داریم احساساتمان را پیش از محک‌زدنشان زندگی کنیم. می‌دانیم که این احساس‌ها وجود دارند. سنّت و معاصران ما گزارش‌هایی بی‌وقفه و مغالطه‌آمیز از آن‌ها برای ما آماده می‌کنند. با این‌همه آن‌ها را وکالتاً زندگی می‌کنیم. و بدین‌ترتیب پیش از آن‌که احساسشان کرده باشیم، فرسوده‌شان می‌کنیم.
  45. تسلای این جهان این است که رنج مدام و پیوسته وجود ندارد. غمی می‌رود و شادی‌ای باز زاده می‌شود. این‌ها همه در تعادل‌اند. این جهان، جهان جبران‌هاست. و حتی اگر اراده‌ی ما از این جهانِ متحول و شدن، اندوهی ممتاز را بیرون بکشد که ما آن را بدل به نیرویی می‌کنیم تا دائماً احساسش کنیم، این انتخاب دلیلی است برای این‌که ما این رنج و اندوه را خیر می‌دانیم و این ‌بار جبران در همین رنج و اندوه است.
  46. بی‌عدالتی ریاکارانه جنگ‌ها را به دنبال می‌آورد. عدالت خشونت‌بار به جنگ‌ها شتاب می‌بخشد.
  47. هر فلسفه‌ای توجیه خویشتن است. تنها فلسفه‌ی اصیل فلسفه‌ای می‌توانست باشد که توجیه کسی دیگر باشد.
  48. احساساتی که داریم تغییرمان نمی‌دهند، بلکه اندیشه‌ی تغییر را به ما القا می‌کنند. پس عشق وجود ما را از خودخواهی پاک نمی‌کند، بلکه ما را از آن آگاه می‌کند و اندیشه‌ی سرزمین دوردستی را به ذهنمان می‌آورد که در آن خودخواهی جایی نخواهد داشت.
  49. فقط یک حالت است که در آن نومیدی ناب است: حالت مردی که محکوم به مرگ است.
  50. زاده‌شدن برای خلق کردن، عشق‌ورزیدن، و در بازی‌ها پیروز شدن به معنای زاده‌شدن برای زیستن در صلح است. اما جنگ به ما می‌آموزد که همه‌چیزمان را ببازیم و چیزی شویم که نبودیم.
  51. تنها یک سرنوشت محتوم وجود دارد، و آن مرگ است. جز این جبر دیگری نیست. در فاصله‌ی زمانی میان تولد و مرگ، هیچ‌چیز از پیش تعیین‌شده نیست. همه‌چیز را می‌توان تغییر داد؛ می‌توان جنگ را متوقف کرد و حتی صلح را حفظ کرد، فقط به این شرط که بخواهی، و همیشه بخواهی.
  52. زنی که واقعاً دوست می‌دارد، با تمام روح و جان و با عطای کامل، چنان بی‌حد و مرز بزرگ می‌شود که یک مرد در مقایسه، به آدمی حقیر، بی‌اهمیت و بی‌ هیچ بزرگواری تبدیل می‌شود.
  53. آنچه جهان را روشن می‌کند و قابل تحمل، این احساس عادی همیشگی است که از ارتباطمان با جهان داریم – و خصوصاً از آنچه ما را به انسان‌ها مرتبط می‌کند.
  54. انسان فقط اجتماعی نیست. دست‌کم مرگش مال خودش است. ما ساخته شده‌ایم تا در ارتباط با دیگران زندگی کنیم. اما آدم واقعاً جز برای خودش نمی‌میرد.
  55. انسان چه ارزشی دارد؟ انسان چیست؟ در همه‌ی عمرم، بعد از همه‌ی چیزهایی که دیده‌ام، همیشه به این موجود بدگمان و بی‌اعتماد خواهم بود.
  56. وقتی که یک بار نور خوشبختی را بر چهره‌ی محبوبمان دیدیم، دیگر می‌دانیم که رسالتی جز افروختن این نور بر چهره‌ی همه‌ی دور و بری‌هایمان نداریم… و فکر تیرگی و بدبختی عذابمان می‌دهد؛ آن تیرگی و بدبختی، که صرفاً به دلیل زیستنمان، وارد قلب کسانی می‌کنیم که به آن‌ها برمی‌خوریم.
  57. آدمی هرگز بیش از یک‌چهارم دانسته‌هایش را بیان نمی‌کند. در غیر این صورت، همه‌چیز از هم می‌پاشد. چه اندک است آنچه بیان می‌شود، و آنچه بیان می‌شود ببین چه قشقرقی به پا می‌کند.
  58. هر به ثمر رساندنی بندی است بر دست و پای آدم. آدم را مکلف به ثمربخشیدنی والاتر می‌کند.
  59. آزادی امید به آینده نیست. حال است و توافق با موجودات و جهان در حال حاضر.
  60. چه می‌شد اگر چیزی جز این نمی‌دانستیم: می‌خواهم بهتر باشم.
  61. همواره یکی در وجود من با تمام نیرو تلاش کرده است تا هیچ‌کس نباشد.

 

پی‌نوشت: بیشتر جملات زیبا و تأثیرگذاری که از کامو در این مطلب آمده است، برگرفته از مجموعۀ چهارجلدی یادداشت‌های آلبر کامو، به‌ترجمۀ خشایار دیهیمی و شهلا خسروشاهی و منتشر شده در نشر ماهی، هستند. برای خریدِ آنلاین این کتاب و آثاری دیگر از آلبر کامو می‌توانید به لینک‌های زیر در سایت بنوبوک مراجعه کنید.

اشتراک‌گذاری

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *