کتاب «بادبادکباز» (The Kite Runner)، که متن اصلی آن اولین بار در سال 2003 به زبان انگلیسی منتشر شد، اولین رمان خالد حسینی، نویسنده افغانستانیالاصل تبعۀ امریکا، است. با مجله بنوبوک همراه باشید تا به نقد کتاب بادبادک باز بپردازیم.
خالد حسینی با همین اولین رمان خود به شهرتی جهانی رسید و توجه مخاطبان جهان انگلیسیزبان و نیز مخاطبان دیگر نقاط دنیا را به خود جلب کرد و براساس این رمان فیلمی هم ساخته شد که همایون ارشادی، بازیگر ایرانی، نیز در آن ایفای نقش کرد.
خالد حسینی در رمان «بادبادکباز»، از خلال نقل داستان دوستی دو پسربچۀ افغان و آنچه باعث گسستن رشتۀ این دوستی میشود، تصویری از تاریخ معاصر افغانستان و بحرانها و فجایعی که این کشور با آن درگیر بوده و نیز تصویری انتقادی از نزاعهای قومی در این سرزمین به دست میدهد، اگرچه این همۀ ماجرای «بادبادکباز» نیست و آنچه خالد حسینی در این رمان پُرکشش و جذاب، ضمن طرح مسائل افغانستان، مخاطب را به تأمل درباب آن برمیانگیزد مسئلۀ خشونت و تعصب و نژادپرستی و اهمیت احترام به برابری انسانها از هر رنگ و نژاد در هرکجای جهان است.
برابری، برادری، صلح و دوستی و رابطۀ پدر و فرزندی از موضوعات کلیدی مطرح در رمان «بادبادکباز» است. در ادامۀ این مطلب به این موضوع بازخواهیم گشت و درباره آن بیشتر خواهیم گفت.
خلاصهای از کتاب «بادبادکباز»
راوی رمان «بادبادکباز» مردیست اهل افغانستان به نام امیر که اکنون نویسنده و ساکن امریکاست. پدر امیر تاجر فرش و از ثروتمندان افغانستان بوده است.
امیر و پدرش در زمان سلطۀ کمونیستها بر افغانستان و شدتیافتن حکومت مخوف پلیسی در آن کشور، افغانستان را ترک کرده و به پاکستان و سپس امریکا مهاجرت کردهاند. پدر امیر در امریکا بر اثر سرطان مُرده، امیر در امریکا با دختر یک ژنرال اهل افغانستان ازدواج کرده و حالا، در حالیکه کمکم به چهل سالگی نزدیک میشود، نامهای از رحیم خان، دوست صمیمی پدرش که اکنون ساکن پاکستان است، دریافت کرده است.
رمان با رجوع امیر به گذشته آغاز میشود و با اشاره به ماجرایی در دوازده سالگی امیر که بهگفتۀ خودش نقطۀ عطفی در زندگی او بوده است. امیر البته فوراً ماجرای اصلی را، که اتفاقی کلیدی در شکلگیری و تحول شخصیت او و رویدادی تأثیرگذار بر سرنوشت خودش و دیگر شخصیتهای درگیر در این ماجراست، لو نمیدهد و نویسنده اینگونه ما را در تعلیقِ اینکه بدانیم قضیه از چه قرار است نگه میدارد.
امیر خاطرات گذشته و دوران کودکی و اوایل نوجوانیاش را در افغانستان نقل میکند. مادر امیر، که زنی فرهیخته و کتابخوان و استاد دانشگاه و از شاهزادگان بوده، سَرِ زا و هنگام تولد او مُرده است و امیر را پدرش بزرگ کرده است. پدر امیر، که تاجری جسور و زبر و زرنگ است، از بیعرضگی پسرش شاکی است. او دوست دارد امیر هم مثل خودش ماجراجو و جسور و زرنگ و قوی و همیشه پیروزِ میدان زندگی باشد.
امیر در کودکی احساس میکند پدرش او را چندان دوست ندارد و بهنظرش اینجور میرسد که یکی از دلایل اکراه پدرش از او این است که پدر با تولد او همسرش را از دست داده است.
در خانۀ پدری امیر در کابل، مردی به نام علی با پسرش، حسن، خدمت میکنند. حسن همسن امیر است و او هم مادرش را بعد از تولد از دست داده است. مادر حسن، که زنی گریزپا و بدنام بوده، با به دنیا آمدن او همسر و فرزندش را رها و از خانه فرار میکند.
حسن و امیر از یک دایه شیر میخورند و باهم برادر شیری و همبازی میشوند. حسن و پدرش از قوم هزارهاند و امیر و خانوادهاش از قوم پشتون. اختلاف طبقاتی و نیز اختلاف قومی و عقیدتی میان هزارههای شیعه و پشتونهای سُنّی همیشه میان حسن و امیر، بهرغم دوستیای که بینشان برقرار است، فاصله میاندازد. حسن البته همیشه به امیر وفادار و رفیقی یکرنگ برای اوست اما امیر همیشه در تَهِ ذهنش به او به چشم اقلیتی زیردست مینگرد اگرچه از این بابت عذاب وجدان هم دارد و با خودش درگیر است. او مُدام سربهسرِ حسن میگذارد و بعد عذاب وجدان میگیرد و تصمیم میگیرد رفتار تحقیرآمیزش را بهنحوی جبران کند.
از طرفی امیر به حسن حسادت میکند چون احساس میکند توجه و محبت پدرش بین او و حسن تقسیم شده است. امیر همۀ پدر را برای خودش میخواهد و دوست ندارد در محبت پدری شریک داشته باشد، مخصوصاً که جایگاه خود را نزد پدر سخت متزلزل میبیند. همچنین امیر احساس میکند که حسن، باوجود اینکه سواد ندارد، از او باهوشتر است و این هم عاملیست حسادت امیر را تحریک میکند. حسن معماها را بهتر از امیر حل میکند و قصههایی را که امیر برایش میخواند خوب درک میکند و از میان این قصهها به «شاهنامه» فردوسی علاقهای ویژه دارد.
امیر اولین بار حین قصه خواندن برای حسن است که استعداد نویسندگی را در خودش کشف میکند و شروع میکند به قصه نوشتن. یکبار حسن با نکتهسنجی از داستانی که امیر نوشته است ایراد میگیرد و ایرادش هم درست و دقیق و هوشمندانه است.
رابطۀ حسن و امیر، تا وقتی رفتار امیر با حسن در حدّ رفتارهای تحقیرآمیز کوچک و ظاهراً نهچندان شدید است، دوستانه و بدون مشکل جدی پیش میرود و آنها، بهرغم تحقیرهای امیر، با هم دوست و همبازی باقی میمانند. اما آنچه این رابطه را تراژیک و غیرممکن میکند ماجراییست که در یک زمستان که امیر و حسن دوازده سالهاند اتفاق میافتد. امیر شاهد فاجعهای میشود که برای حسن رخ میدهد؛ فاجعهای موحش که امیر تنها شاهد و ناظر آن است و هیچ اقدامی برای نجات امیر نمیکند درحالیکه حسن بهخاطر امیر گرفتار این فاجعه شده است.
عذاب وجدان امیر شروع میشود. او برای اینکه عذاب نکشد میکوشد با حسن مواجه نشود. همچنین سعی میکند حسن را با رفتاری تُند و خشونتآمیز با خود تحریک کند. حسن اما همچنان امیر را دوست خود میداند و به این دوستی وفادار است.
رابطۀ دو همبازی سرد میشود و دست آخر امیر موذیانه نقشهای میچیند که حسن و پدرش را از خانۀ پدری بتاراند. پدر امیر اما اصلاً مایل به رفتن آن دو از خانهاش نیست.
مدتی بعد، وقایع سیاسی افغانستان و اوضاع مخوف و ناامنِ این کشور در دوره سیطره کمونیسم امیر و پدرش را به ترک افغانستان وامیدارد. آنها به پاکستان و بعد به امریکا میروند و مقیم امریکا میشوند.
سالها گذشته است. پدر امیر مُرده و امیر ازدواج کرده و مشغول نوشتن یک رمان است و طالبان هم افغانستان را تصرف کردهاند. در همین حین نامهای از رحیم خان، دوست پدر امیر که مشوق امیر برای قصهنویسی بوده و همیشه از امیر دربرابر پدرش دفاع میکرده، به دست امیر میرسد. رحیم خان حالا در پاکستان زندگی میکند و از امیر میخواهد که به دیدنش برود. امیر به پاکستان میرود. ماجرا مربوط به حسن است؛ کسی که امیر اینهمه سال سعی کرده او را از حافظهاش پاک کند. گذشته و خاطره سرکوبشده اما برگشته است و امیر در ملاقات با رحیم خان حقیقتی تازه و تکاندهنده را درباره گذشتۀ خودش و حسن درمییابد. رحیم خان خواستهای از امیر دارد که بهنحوی به حسن مربوط میشود. حالا امیر در یک دوراهی خطیر قرار گرفته است و باید دست به انتخابی دشوار و سرنوشتساز بزند. یا باید کُنجِ عافیت را انتخاب کند و بیاعتنا به خواستِ رحیم خان به امریکا برگردد و یا باید به دل خطر بزند و برای انجام مأموریتی که رحیم خان به او سپرده است به افغانستانِ تحت سلطۀ طالبان برود.
سرانجام، راه دوم را انتخاب میکند و به افغانستان میرود و در پایان رمان میبینیم که این سفر شخصیت او را دگرگون میکند و از او، که پیشتر انسانی ترسو و مردد و منفعل بوده است، انسانی جسور و مسئول در قبال دیگری میسازد.
طرحوتوطئه، قصه و شخصیتپردازی در کتاب «بادبادکباز»
رمان «بادبادکباز» دارای طرحوتوطئهای ماهرانه و قصهای جذاب و پُرکشش است؛ قصهای که هم مخاطب را سرگرم میکند، هم تصویری از دورانی از تاریخ افغانستان، از دوران سلطنت و سقوط پادشاهی در این کشور تا آمدن کمونیستها و سپس طالبان، ترسیم میکند، هم مسائل و بحرانهای قومیتی و خشونتهای برآمده از تعصبات قومی و نژادی در افغانستان را به تصویر میکشد، هم تصویری از زندگی مهاجران افغانستانی در امریکای دورانی که امیر و پدرش به آنجا رفته و به کار و زندگی در این کشور مشغولند ارائه میدهد و هم مسائلی جهانشمول را درباب برابری و برادری و صلح و رابطۀ پدر و فرزندی و روابط انسانی پیش میکشد.
کتاب «بادبادکباز» قصۀ تحول و تکوین و تکامل شخصیت است و نیز قصۀ انسان خاورمیانهای و بهطور مشخصتر قصۀ انسان افغانستانی معاصر.
خالد حسینی شخصیتهای اصلی «بادبادکباز» را با مهارت خلق کرده و در راستای طرحی که در سر داشته و برای شکلدادن به این طرح پرورانده است. از شخصیت امیر و پدرش گرفته تا حسن و علی و رحیم خان و نیز آصف که دشمن قسمخورده هزارههاست و بعد میبینیم که در بزنگاهی از رمان، چگونه ایفای نقش میکند و سر از کجا درمیآورد.
شبکۀ روابط و شخصیتها و رویدادها در رمان «بادبادکباز» بهصورتی ماهرانه و اندیشیده در هم تنیده شدهاند و این یکی از عوامل جذابیت این رمان است.
خالد حسینی در روبهروی هم گذاشتن شخصیتها، بهعنوان نمایندگان طرز فکرهای گوناگون، موفق است و حواسش جمع است که نگذارد این تقابل به تقابلی کلیشهای و خلق شخصیتهایی صرفاً تیپیکال و تصنعی بدل شود. شخصیتهای رمان «بادبادکباز» ملموساند و با جزئیات هوشمندانهای ساخته و پرداخته شدهاند.
بادبادکباز و تراژدی نزاع قومی و نژادی
دنیا کوچک است و انسانها از آنچه فکر میکنند به هم نزدیکترند. این یکی از مضامین کلیدی کتاب «بادبادکباز» است. امیر میخواهد از بارِ عذابی که بابت آزار حسن و سکوتش در قبال این آزاررسانی به دوش میکشد رها شود و چون نمیتواند و شهامت آن را ندارد که با مواجهۀ صریح و صادقانه با خودش و حسن این بار را از دوش خود بردارد، متوسل به نیرنگ میشود. او راه چاره را در حذف حسن میبیند. حسن اقلیتی بیش نیست. از چشم امیر او به قومی پَستتر تعلق دارد و ضرورتی ندارد که وجودش زندگی خوش و آرام او را متلاطم و خاطرش را مُشوّش کند.
اما حلقهای نامرئی امیر و حسن را به هم پیوند زده است؛ حلقهای که آنها خود از آن بیخبرند، اگرچه شاید حسن که باهوشتر است آن را به فراست و شهود دریافته باشد.
امیر از وجود حسن خجالتزده است و میخواهد او را در سایۀ زندگیاش نگه دارد. او نسبت به حسن رفتاری دوگانه دارد. نه میتواند بهصراحتِ آدمهایی مثل آصف او را تحقیر و سرکوب و حذف کند و نه میتواند خود را یکسره با او یکی و برابر ببیند. تراژدی «بادبادکباز» از همین موقعیت دوگانه است که میآید.
پدر امیر هم بهنحوی در مواجهه با حسن و پدرش، علی، گرفتار این دوگانگی است. او هم در برابر حسن و پدرش احساس شرم و عذاب وجدان میکند و این شرم و عذاب وجدان ریشه در ماجرایی در گذشته دارد؛ همان ماجرایی که رحیم خان بعدها از آن پرده برمیدارد و امیر را به آن آگاه میکند.
پیوند میان دو قومِ متخاصم ریشهدارتر از آن است که با خشونتورزی و نزاعهای معمول و حذف یک قوم به دست دیگری بتوان آن را حلّ و فصل کرد. این همان نکتۀ انسانی کلیدی و بنیادین است که خالد حسینی از خلال نقل ماجرای حسن و امیر خواننده را به تأمل درباب آن ترغیب میکند. اینگونه است که قصۀ دو فرد و دو خانواده و پیوند و نیز اختلاف آنها با یکدیگر به قصۀ پیوند و اختلاف توأمانِ دو قوم و نژاد و فراتر از آن، به قصۀ همۀ نزاعها و تقابلها پیوند میخورد و تعمیم مییابد و این کاری است که هر رمانی که بخواهد جهانی بشود باید از عهده آن برآید.
خالد حسینی در رمان «بادبادکباز» خوب دریافته که چطور از یک تراژدیِ برآمده از دوستی و تقابل دو فرد به یک تراژدیِ جمعیِ خاورمیانهای و فراتر از آن، به یک تراژدی انسانی که ممکن است در هرکجای دنیا و در هر زمانی اتفاق بیفتد، برسد و از برابری و صلح در قبال جنگ و سیاستهای خشونتطلبانه دفاع کند.
امیر در رمان «بادبادکباز» در لحظهای واقعاً متحول میشود که پوچی تصوراتش درباره جدایی اقوام را با گوشت و استخوان درمییابد. او میفهمد که «دیگری»، همان «دیگری» که امیر و دیگر همنژادانش چه در ناخودآگاه و چه آگاهانه او را مستوجب خشونت و تحقیر و طرد و آزار و سرکوب و حتا مرگ میپندارند، درواقع خود اوست؛ تکهای از خود او که او را از آن گریزی نیست حتا اگر آن «دیگری» را از خانه رانده و خودش هم به آنسوی دنیا گریخته باشد.
بادبادکباز و ایران
اما رمان «بادبادکباز»، جدا از اقبال جهانی و آنچه سبب این اقبال شده، برای مخاطبان ایرانی جذابیتهایی دوچندان دارد. در این رمان سخن از ادبیات و شعر فارسی به میان میآید. امیر تعریف میکند که چطور با کتابهای مادرش و اشعار حافظ و سعدی و فردوسی و مولوی و خیام عجین بوده و آنها را با علاقه میخوانده است.
خالد حسینی در طرحوتوطئۀ رمان «بادبادکباز» ردّی از قصۀ رستم و سهراب «شاهنامه» هم گذاشته است و آنچه امیر در پایان این رمان درمییابد بیشباهت به آنچه در پایانِ قصۀ رستم و سهراب آشکار میشود نیست.
همچنین در جایی از رمان اشاره به موقعیت افغانستان در قبال ایران و قضاوت افغانستانیها در مورد ایران و ایرانیان در سالهای پیش از انقلابِ ایران است و جایی هم به این موضوع اشاره میشود که ایران پناهگاه خوبی برای هزارههاست چون ایران کشوری شیعیمذهب است و هزارهها هم شیعه هستند.
جایی از رمان «بادبادکباز» هم اشارهای بامزه شده است به فیلمهای وسترن که با دوبلۀ فارسی در سینماهای افغانستان نمایش داده میشدهاند؛ فیلمهایی مثل «ریوبراوو» و «هفت دلاور» که فیلمهای محبوب حسن و امیر بودهاند و امیر تعریف میکند که تا مدتی او و حسن نمیدانستهاند که در این فیلمها دوبلور به جای بازیگران امریکایی حرف میزند و برای همین خیال میکردهاند بازیگرانی مثل جان وین و چارلز برانسون بازیگرانی ایرانیاند.
ترجمۀ مهدی غبرائی از کتاب «بادبادکباز» را میتوانید با رجوع به لینک زیر بهصورت آنلاین از سایت بنوبوک خریداری کنید:
دیدگاهتان را بنویسید