صادق چوبک نویسنده سرگذشتها و سرنوشتهای تباه است و نویسنده رنجِ آنها که گرفتار تباهیاند، بیآنکه تباهی لزوماً انتخاب خودشان بوده باشد. چوبک در داستانهایش تیرگیهای اعماق جامعه را میکاود و عیان میکند، بیآنکه بخواهد رنگولعابی به این تیرگیها بزند. در ادامه به مجله بنوبوک همراه ما باشید.
خشونت، فقر، جهل، عقبماندگی و خرافهباوری، کودکان تیرهبختِ محروم و رهاشده، زنان تباهشده و قربانی دنیای مردانه و باورهای کهنه و خرافی، آدمهای تحت سلطۀ غرایز حیوانی و جبر اجتماعی، مردمی که در لجن و پلشتی دستوپا میزنند، حیوانات، مکانهای نکبتگرفته و چرکآلود و مرگی سیاه که به کمین انسان و حیوان نشسته است؛ اینها همه عناصریاند که دنیای تیره و تار و سرد و خشن داستانهای صادق چوبک را میسازند.
دستوپابستگی در برابر امیال و غرایز و شرایط و محیط و طبیعت و نیز زیرِ ذرهبین بردن جزئیات محیط و رفتار و حرکات شخصیتهای داستانی در آثار صادق چوبک باعث شده است که او را نویسندهای ناتورالیست به حساب آورند.
چوبک کمی بعد از جمالزاده و هدایت و بزرگ علوی وارد میدان قصهنویسی جدید ایران شد و او را در کنار آن سه، یکی از پیشگامان داستاننویسی نوین ایران میدانند.
در ادامه مروری کردهایم بر زندگی و آثار داستانی این نویسنده ایرانی*:
تولد و سالهای اول کودکی در بوشهر
صادق چوبک در سال 1295 خورشیدی در بوشهر متولد شد. پدرش تاجر بود و ثروتمند و کودکیِ صادق در رفاه مالی گذشت.
بوشهرِ دوران کودکی صادق چوبک، آنگونه که او خود به یاد میآورد و در زندگینامۀ خودنوشتۀ نیمهکارهاش نقل میکند، شهری مرفه بوده و عرصۀ جولان فرنگیها و بهویژه انگلیسیها که آنجا برای خود کَرّ و فَرّی داشتهاند و کیا و بیایی.
مغازهها پُر بودهاند از اجناس و خوراکیهای خارجی و کنسرو میوههایی که چوبکِ کودک، آنها را نمیشناخته و غیرکنسرویشان را ندیده بوده است. منظرههایی از این بوشهر و اجناس رنگارنگ مغازههای آن را چوبک بعدها در رمان «تنگسیر» ترسیم میکند.
سالهای اول دبستان را در مدرسۀ سعادت در بوشهر میگذراند. این مدرسه را مردی متجدد به نام میرزا احمدخان دریابیگی، که در دارالفنون درس خوانده است، با سرمایۀ بازرگانان بوشهر و به سبک و سیاق مدرسۀ دارالفنون بنا کرده است. این احمدخان دریابیگی همان کسیست که کتاب کلاسیک و مشهور «دکامرون» بوکاچیو را اولین بار در دوره قاجار به فارسی ترجمه کرده است.
تازگیهای شیراز
اواسط کلاس دوم دبستان، صادق چوبک به مالاریایی سخت دچار میشود. باید برای درمان به شیراز برود. پدرش در شیراز است و آنجا زنی دیگر گرفته است. صادق مدتی نزد پدر و زنپدرش میماند و بیماریاش در شیراز درمان میشود.
بعدها از شیراز بهعنوان «دنیای تازهای» یاد میکند که با بوشهر متفاوت است. آنجا برای اولین بار با طعم پالوده آشنا میشود و طبقهای توت سفید تزیینشده با گلبرگهای انار و زردآلو کتانی و آلبالو و گیلاس را در بازار وکیل میبیند و اولین بار چشمش به گل سرخ و نسترن لاله عباسی و شمعدانی میافتد و اینها همه رنگها و طعمهای تازهایست که در بوشهر ندیده و نچشیده است. همچنین در شیراز است که اولین بار برف میبیند.
هزار و یک شب، یکی بود یکی نبود و رؤیای نوشتن
در همان شیراز است که گوش صادق با قصههایی آشنا میشود که آغاز راههایی تازه در نثر فارسیاند؛ یکی قصههای «هزار و یک شب» که در دوره قاجار اولین بار به فارسی ترجمه میشود و نثر فارسیاش یکی از درهاییست که به روی نثر ساده و بیتکلف باز میشود و دیگری «یکی بود یکی نبود» محمدعلی جمالزاده که شروع داستاننویسی نوین فارسی است.
پدر چوبک قصههای «هزار و یک شب» و «یکی بود یکی نبود» را برای زنِ دومش میخواند و پسر هم گوش میدهد و جذب این قصهها میشود، آنقدر که آرزو میکند روزی خودش هم بتواند چنین قصههایی بنویسد.
ماجرای مخمل
مخمل را خوانندگان و علاقمندان داستانهای صادق چوبک خوب میشناسند. او میمون است و شخصیت اصلی قصۀ معروف «انتری که لوطیش مرده بود» چوبک. اما چوبک این میمون را از کجا آورده است؟ آیا مخمل صرفاً ساختهوپرداختۀ خیال اوست یا ریشه در واقعیت دارد؟ پاسخ این سؤال را چوبک در زندگینامۀ خودنوشتاش میدهد. او تعریف میکند که مخمل همدم او در همان دورانیست که در کودکی برای درمان به شیراز و نزد پدر و زنپدرش رفته بوده است. او مینویسد: «مونس من در اینجا میمون کوچکی بود که پدرم برایم خریده بود که اسمش مخمل بود که با من انس غریبی داشت. این همان مخمل است که سالیان بعد در داستان انتری که لوطیش مرده بود جان گرفت و زنده شد.»
رابطۀ چوبک و زنپدرش خوب نیست و رفیق تنهایی او در شیراز مخمل است. زنپدر اما از مخمل شاکی است. مخمل چندبار به زنپدر حملهور شده و او را گاز گرفته است. شکایتهای زنپدر از مخمل سرانجام پدرِ چوبک را وامیدارد که میمون را رد کند. افسری مخمل را برای معشوقهاش میخواهد. پدر چوبک حیوان را به افسر میدهد. صادق در نهان برای مخمل گریه میکند.
عکس، کتاب، عربی و دیگر چیزها
اقامت اول در شیراز زیاد طول نمیکشد. صادق با پدرش به بوشهر برمیگردد و درساش را در همان مقطع دوم دبستان در مدرسۀ سعادت ادامه میدهد.
اما آسیب جسمی بار دیگر پای او را به شیراز باز میکند. او که بار اول بهخاطر مالاریا به شیراز فرستاده شده بود اینبار بهخاطر زخم ناشی از گیر کردن پایش لای سیمهای چرخ دوچرخه باید زادگاهش را ترک کند. سیم در پایش میشکند و زخم چرک میکند. زخم را در بیمارستان انگلیسیها در بوشهر جراحی میکنند اما گرمای بوشهر برای این زخم خطرناک تشخیص داده میشود و توصیه میکنند به جای خنک برود. چوبک بار دیگر و اینبار وسط کلاس سوم به شیراز میرود.
در دوره دوم اقامت در شیراز به عکاسی علاقمند میشود. عکاسی را با دوربین کُداک فانوسی 127 که پدرش برایش خریده است، نزد شخصی به نام میرزا فتحاله که عکاسخانهای در شیراز دارد، یاد میگیرد.
در همین دوره است که حسابی کتاب میخواند. عموی بزرگش کتابخانهای دارد که البته بسیاری از کتابهایش برای سنوسالِ آن زمانِ چوبک سنگین و دشوار است. اما ادبیات کلاسیک فارسی، مثل آثار سعدی و حافظ و عطار و مولوی، را میخواند. همچنین اشعار قاآنی و بسیار کتابِ دیگر. به کتاب «سه مکتوب» میرزا آقاخان کرمانی، که اولین بار در بوشهر و از طریق یکی از دوستان پدرش با آن آشنا شده و بعدها در شیراز و از طریق یکی دیگر از دوستان پدر بیش از پیش با آن آشنا میشود، علاقهای ویژه دارد، آنقدر که بعدها در کتاب «چراغ آخر» قسمتهایی از آن را نقل میکند.
در زندگینامهاش از فارسنامۀ ناصری و تاریخ سر جان ملکم و آثار عجم نیز بهعنوان کتابهایی که در آن دوره بسیار به آنها علاقه داشته است نام میبرد. همچنین از بیست مقالۀ قزوینی. با خواندن بیست مقالۀ قزوینی ترغیب میشود که عربی یاد بگیرد. عربی را نزد شخصی به نام ملاعباس میآموزد که مردی سخت فقیر است اما در ازای درسی که میدهد پول نمیگیرد و میگوید این درس را بهخاطر خدا میدهد و مُزدش را از خدا میگیرد.
ملاعباس هر روز به خانه میآید و به صادق درس میدهد و ناهار را هم همانجا میخورد. صادق همان روز اول متوجه میشود که او جز عبا چیزی به تن ندارد. قضیه را به مادرش میگوید و مادرِ صادق برای ملاعباس لباس میدوزد و میفرستد. همچنین به او که یک روز پسرش را هم با خودش آورده میگوید که هر روز با پسرش بیاید تا ناهار به دلش بچسبد.
رسیدگی به انگلیسی و عربی خواندن صادق با مادر است و پدر خبر از این قضایا ندارد اما پول کافی به مادر میدهد و مادر میتواند با دست باز هزینۀ آموزش پسر را بدهد. صادق در شیراز به کلاس انگلیسی هم میرود.
کالج امریکایی تهران
با خوب شدن زخم پا، چوبک در همان شیراز به مدرسه میرود. وسط کلاس ششم ابتدایی بهخاطر ثبت نام نکردن در ورزش و پیشآهنگی، که به آنها علاقهای ندارد، از مدیر مدرسۀ سلطانیۀ شیراز کتک میخورد و همین باعث میشود که مدرسه را ول کند و به تهران برود و در شبانهروزی کالج امریکایی تهران ثبت نام کند. پس از چندی اما دلش برای شیراز و خانوادهاش تنگ میشود و در ضمن از انضباط نیمهنظامی شبانهروزی هم به تنگ میآید. کالج را ترک میکند و برمیگردد شیراز. مادر اما موافق بازگشت پسر نیست. در واکنش به این کارِ پسر گریه میکند و چهره میخراشد و وقتی میفهمد که دلتنگی پسر برای او پسر را به شیراز برگردانده است، تصمیم میگیرد با پسر به تهران برود. حالا دیگر صادق مجبور نیست در تهران در شبانهروزی بماند.
سیفالقلم و جنایت و مکافات
چوبک در کالج امریکایی تهران مشغول تحصیل است که بخشنامهای از وزارت فرهنگ او را دوباره به شیراز برمیگرداند. باید حتماً گواهینامۀ ششم ابتدایی را داشته باشد تا بتواند کارنامۀ کلاس بالاتر را بگیرد. به شیراز برمیگردد و گواهینامه را میگیرد و همچنین گواهینامۀ سیکل اول وزارت فرهنگ را.
در شیراز، به دلیل علاقهاش به فلسفه و حکمت اسلامی، در مسجد نو پای درس میرزا محمدعلی حکیم مینشیند. بعدها برای صدرالدین الهی تعریف میکند که در محضر میرزا محمدعلی حکیم با یک مردِ هندیِ شیرازیالاصل آشنا میشود. مرد، که لباس کتان تمیز میپوشد، میگوید «از هندوستان آمده و طالب کسب کمالات معنویست.»
انگلیسیِ مرد خوب است و برای همین با چوبک که شاگرد مدرسۀ امریکاییست زود صمیمی میشود و ساعتها با هم حرف میزنند و وقت میگذرانند و روح چوبک هم خبر ندارد که این مرد، گاهی پیش از حاضر شدن در کلاس فلسفه و گاهی هم بعد از تمامشدن کلاس، میرود و زنان روسپی را میکُشد. این هندی شیرازیالاصل، همان سیفالقلم، قاتل زنجیرهای زنان روسپی در شیراز، است که بعدها سر از رمان «سنگ صبور» چوبک درمیآورد.
سیفالقلم را که به جُرم قتل زنان دستگیر میکنند، چوبک گزارشی از ماجرای او مینویسد و به تهران برای حسین شجره، معلمش در کالج امریکایی و سردبیر روزنامۀ «ایران» میفرستد. شجره بر گزارش چوبک مقدمهای مینویسد و در آن از قابلیتهای نویسندگی چوبک جوان میگوید و گزارش را با این مقدمه در چند شماره روزنامۀ «ایران»، که مدیر آن زینالعابدین رهنما بوده است، چاپ میکند.
نخستین نوشتههای چوبک همین گزارش ماجرای سیفالقلم و نیز چند مقاله در روزنامۀ محلی «بیان حقیقت» بود. اما آنچه او را تکان داد و درِ دنیایی تازه را به رویش گشود رمان «جنایت و مکافات» داستایفسکی بود. به صدرالدین الهی میگوید: «جنایت و مکافات مرا دیوانه کرد. دنیای جنایت و مکافات دنیای تازهای بود که گاه آدم از به یاد آوردنش به خود میلرزید.»
ازدواج
بعد از گرفتن گواهینامۀ ششم ابتدایی و سیکل اول در شیراز، چوبک دوباره به تهران میرود و در کالج امریکایی ادامۀ تحصیل میدهد. در سال 1314، وقتی چوبک در کالج امریکایی درس میخواند، با قدسی خانم آشنا میشود. قدسی خانم شاگرد دبیرستان دخترانۀ امریکایی است و آنها هر دو در سال 1316 دیپلم میگیرند و در همان سال با هم ازدواج میکنند. حاصل این ازدواج دو پسر است به نامهای روزبه و بابک.
آشنایی با صادق هدایت
در همان سال 1314 چوبک با مسعود فرزاد و پرویز ناتل خانلری، که هر دو از طرفداران ادبیات جدید و از اعضای گروه معروف به «ربعه»اند، آشنا میشود. این گروه، که صادق هدایت و بزرگ علوی از دیگر چهرههای شاخص آناند، با ادبای سنتی میانهای ندارند و طرفدار نوآوری در ادبیات هستند و متأثر از ادبیات غرب. البته در بین آنها مجتبی مینوی هم هست که گرایشهایی نزدیکتر به ادبای سنتی دارد اما با نوآوران «ربعه» نیز دمخور و همراه است. بعدها که «خیمهشببازی»، اولین اثر داستانی چوبک، منتشر میشود، مینوی حاشیههایی تند و تیز در ردّ این کتاب مینویسد.
در سال 1315، چوبک با صادق هدایت، که وقت آشنایی او با فرزاد و خانلری در هند بوده و اکنون به ایران برگشته است، آشنا میشود. این آشنایی، بهگفتۀ خود چوبک، به اُنسی میان آن دو میانجامد. چوبک بعدها همیشه با ستایش و احترام بسیار از هدایت یاد میکند.
مصدق، ملیشدن نفت و کودتا
معروف است که چوبک همانقدر که زیاد اهل رفیقبازی نبوده، اهل سیاست و کارِ سیاسی هم نبوده است. گوشهگیر بوده و مستقل و مصاحبه هم با جایی نمیکرده. اما آزادیخواه بوده و دلگیر از اختناق و نیز علاقمند به مصدق و سیاستهای او.
در سال 1328 چوبک که دو سال خدمت سربازی را گذرانده و مشاغل مختلفی را هم، مثل دبیری در خرمشهر و تدریس زبان انگلیسی در تهران و منشیگریِ تجارتخانه و…، تجربه کرده است، بهعنوان مترجم در شرکت نفت انگلیس و ایران مشغول به کار میشود.
حدود یک سال بعد از شروعِ کارِ چوبک در شرکت نفت انگلیس و ایران، نفت ملی میشود و کمی بعد دکتر محمد مصدق، که ملیشدن نفت ماحصل تلاش اوست، به نخستوزیری میرسد. چوبک از شیفتگان و طرفداران مصدق است. او در زندگینامۀ خودنوشتاش درباره مصدق میگوید: «من گمان میکنم این شخص بزرگترین و وطنپرستترین کسی است که در طول تاریخ ایران به زمامداری پرداخته و دومی ندارد.»
مصدق اما با کودتای 28 مرداد 1332 برکنار و تبعید میشود و دوران سرخوردگی و اختناق و بگیروببند فرامیرسد. در زمان کودتا، خانۀ چوبک در خیابان کاخ و روبهروی خانۀ مصدق است و او از نزدیک شاهد آنچه در خانۀ مصدق و حوالی آن رخ میدهد. در این باره مینویسد: «آمدن تانکها و سربازان تخریبی خانۀ دکتر مصدق را از نزدیک شاهد بودم. زیرا در آپارتمانی در خیابان کاخ در طبقۀ چهارم روبهروی خانۀ دکتر مصدق میزیستم که مُشرِف بر آن خانه بود و عملیات را میدیدم تا اینکه چند گلوله به دیوار و ناودان خانۀ ما خورد که مجبور شدم دست زن و بچهها را بگیرم و پیاده به سوی یوسفآباد به منزل پدر همسرم راهی شوم.»
سفری چندماهه به امریکا
در سال 1334 چوبک چند ماهی بهدعوت دانشگاه هاروارد به امریکا میرود و به شهرهای بوستون و نیویورک و واشینگتن سفر میکند. اختناق ایران در آن سالهای بعد از کودتا به حدیست که چوبک گویی رغبت چندانی به بازگشت به ایران ندارد.
در امریکا به او پیشنهاد میشود که ریاست بخش فارسی صدای امریکا را بهعهده بگیرد. این مسئولیت اما مستلزم انجام کارهاییست که چوبک از عهدهشان برنمیآید و به همین دلیل قبول نمیکند و بهگفتۀ خودش «سخت غمگین» به ایران برمیگردد.
اما حدود پانزده سال بعد از این سفر، در سال 1349 نیز بار دیگر و اینبار برای تدریس در دانشگاه یوتا بهعنوان استاد مهمان به امریکا میرود و یک سال در آنجا میماند.
مهاجرت برای همیشه
در سال 1353 چوبک خود را بازنشسته میکند و برای همیشه از ایران میرود؛ اول به انگلستان و سپس به امریکا.
در هشت سال پایانی اقامتش در ایران، یعنی از سال 1345 تا 1353، هیچ اثری از چوبک منتشر نمیشود. پیش از آن و از سال 1324 تا 1345 چهار مجموعه داستان، دو رمان، چند ترجمه و دو نمایشنامه منتشر کرده است. بعضی داستانهایش به زبانهای انگلیسی و روسی ترجمه شدهاند. رمان «تنگسیر» او به فیلم تبدیل شده است.
چوبک اما بعد از میانۀ دهۀ 40 خورشیدی و انتشار رمان «سنگ صبور»، دیگر تا پایان عمرش داستانی منتشر نمیکند. در سالهای اقامت در خارج از ایران هم داستانی از او منتشر نمیشود. در پیری بیناییاش بسیار ضعیف میشود و دیگر نمیتواند بهخوبی بخواند و بنویسد. همسرش، قدسی خانم، برایش کتاب میخواند و بعضی کتابها را هم نسخۀ صوتیشان را میگیرد و گوش میدهد.
بهگفتۀ صدرالدین الهی قصهها و طرحها و ترجمههایی نیمهکاره داشته که همراه یادداشتها و نیز نامههایی از هدایت و خانلری و مسعود فرزاد و ذبیح بهروز و… از تهران برایش فرستاده شده بوده اما این بستۀ پُر و پیمان هرگز به امریکا و به دست او نرسیده است و همچنین دفترهایی که در آنها خاطرات روزانهاش را مینوشته و وقتی در تهران بوده آنها را در یک صندوق سفید آهنی، که در حیاط خانه چال کرده بوده، نگه میداشته است. این دفترها را با خود به امریکا برده بوده و گاهی حرف از آتشزدنشان میزده است.
یک روز در امریکا، وقتی در فروشگاهی بزرگ به دفترهای سفید و کاغذهای یادداشت میرسد، آستین صدرالدین الهی را میگیرد و به او میگوید: «الهی، اینهمه دفتر و کاغذ سفید، حالم را بد میکند. از اینکه نمیتوانم سیاهشان کنم. فکرها و قصههایی در سرم میجوشد خیلی قشنگ و وقتی نمیتوانم بنویسم از این ناتوانی عصبانی میشوم.»
فقط در سال 1370 ترجمهای از او به چاپ میرسد که کتابیست با عنوان «مهپاره». این کتاب ترجمۀ چوبک از داستانهای عشقی هندو است.
صادق چوبک سرانجام در سال 1377 در برکلی کالیفرنیا درگذشت. پیش از مرگ خاطرات روزانهاش را به آتش سپرد.
از چوبک، علاوه بر آثار داستانی و ترجمهای که پیشتر اشاره شد، ترجمههای دیگری هم منتشر شده است که از آن جمله میتوان به «پینوکیو، آدمک چوبی» اثر کارلو کولودی و «غراب» اثر ادگار آلن پو اشاره کرد.
در ادامه مروری کردهایم بر آثار داستانی او:
خیمهشببازی
اولین مجموعه داستان صادق چوبک، مجموعه داستان «خیمهشببازی» است. این مجموعه را چوبک در سال 1324، در هزار نسخه و با هزار تومان پولی که قرض کرده بود، منتشر میکند. هر سهشنبه بخشی از کتاب را به چاپخانۀ «مهر ایران» میفرستد که مجلۀ «صبا»، بهمدیریت ابوالقاسم پاینده، هم در همانجا و درست در روزهای سهشنبه که روز آخر صفحهبندی مجله است، چیده میشود.
قصههای «خیمهشببازی» آنقدر برای کارگرهای چاپخانه جذاب است که وقتی بخشی از این کتاب میرسد، کارگرها چیدن صفحات مجلۀ «صبا» را ول میکنند و به «خیمهشببازی» میپردازند. کار به جایی میرسد که ابوالقاسم پاینده از چوبک میخواهد که روز دیگری بخشهای کتابش را به چاپخانه بفرستد.
چوبک به صدرالدین الهی میگوید: «کارگران ساده چاپخانۀ مهر ایران بزرگترین مشوّقان من در کار نویسندگی بودند.»
کتاب «خیمهشببازی»، صادق چوبک را در همان ابتدای ورود به عالَم قصهنویسی، بهعنوان نویسندهای قوی و خوشقریحه و صاحبسبک به جامعۀ ادبی ایران معرفی میکند.
گفتنیست که در چاپ اول کتاب «خیمهشببازی» متنی طنزآمیز با عنوان «اسائۀ ادب» چاپ میشود که حکومت وقت را خوش نمیآید و همین باعث میشود که ده سال جلو چاپ این کتاب را بگیرند. چاپ دوم «خیمهشببازی» با حذف «اسائۀ ادب» و جایگزینی متنی به نام «آه انسان» اجازه انتشار میگیرد.
چوبک در قصههای مجموعۀ «خیمهشببازی» تصویری سیاه و تلخ و خشن از اعماق جامعۀ ایران و مردم فرودست به دست داده است و همچنین از رنج حیوانات، که چوبک همواره با شفقت به آنها مینگرد، نوشته است.
کتاب «خیمهشببازی» شامل ده داستان است که عبارتند از: «نفتی»، «گلهای گوشتی»، «عدل»، «زیر چراغ قرمز»، «آخر شب»، «مردی در قفس»، «پیراهن زرشکی»، «مسیو الیاس» و «یحیی».
در پایان کتاب هم در چاپ اول، چنانکه اشاره شد، متنِ «اسائۀ ادب» و در چاپهای بعدی، متنی شعرگونه به نام «آه انسان» منتشر شده است. چوبک به صدرالدین الهی میگوید که «آه انسان» از قویترین کارهایش و اتوبیوگرافی اوست.
انتری که لوطیش مرده بود
در سال 1328 صادق چوبک دومین مجموعه داستان خود را، با عنوان «انتری که لوطیش مرده بود»، منتشر میکند. «انتری که لوطیش مرده بود» شامل سه داستان و نمایشنامهای با عنوان «توپ لاستیکی» است.
دو داستان کتاب «انتری که لوطیش مرده بود» بهترین داستانهای صادق چوبک و نیز بهترین داستانهای کوتاه ایرانی معاصر است؛ یکی داستان «چرا دریا طوفانی شده بود» و دیگری داستان «انتری که لوطیش مرده بود» که عنوان کتاب هم از آن گرفته شده است.
داستان دیگر کتاب «انتری که لوطیش مرده بود» داستانیست به نام «قفس» که در آن نیز چوبک از دنیای حیوانات نوشته و گویی قفس مرغ و خروس را تمثیلی از جامعه و جهان گرفته است.
در سال 1341 ابراهیم گلستان، که با چوبک دوستی نزدیک دارد، ساخت فیلمی به نام «دریا» را براساس قصۀ «چرا دریا طوفانی شد بود» از این مجموعه آغاز میکند که فروغ فرخزاد هم یکی از بازیگران آن است. ساخت این فیلم اما نیمهکاره میماند.
تنگسیر
در سال 1342 چوبک اولین رمان خود، یعنی رمان معروف «تنگسیر»، را منتشر میکند. «تنگسیر» رمانیست حماسی و پُر از تعلیق و هیجان و حادثه که با آثار دیگر صادق چوبک متفاوت است.
چوبک در نوشتن رمان «تنگسیر» به ماجرایی واقعی نظر دارد. او در این رمان داستان روستاییای اهل تنگستان به نام زارمحمد را روایت میکند که چند نفر پولش را با حقهبازی و وعده و وعید از چنگاش درآوردهاند و پس نمیدهند. زارمحمد وقتی میبیند با زبان خوش نمیتواند طلباش را از آنها بگیرد دست به اسلحه میبرد و یکتنه علیه کسانی که هم پولش را بالا کشیده و هم تحقیرش کردهاند قیام میکند.
رمان «تنگسیر» یک رمان ایرانی با نثری قدرتمند، ساختوپرداختی ماهرانه و صحنهپردازیهای درخشان است. چوبک در این رمان، تصویرها و توصیفاتی زنده و جاندار از جنوب و حالوهوای آن به دست میدهد.
براساس رمان «تنگسیر»، امیر نادری فیلمی به همین نام میسازد. این فیلم در اوایل دهۀ 50 خورشیدی به نمایش درمیآید و در آن بازیگرانی چون بهروز وثوقی، نوری کسرایی، پرویز فنیزاده، جعفر والی، عنایتالله بخشی، مهری ودادیان، حسین امیرفضلی، روحالله مفیدی، نعمتالله گرجی و محمود بصیری ایفای نقش میکنند.
چراغ آخر
دو سال بعد از انتشار رمان «تنگسیر»، یعنی در سال 1344، صادق چوبک دو مجموعه داستان منتشر میکند.
یکی از این دو مجموعه، کتاب «چراغ آخر» است، شامل هشت داستان کوتاه و شعری به نام «رهآورد».
داستانهای مجموعۀ «چراغ آخر» عبارتند از: «چراغ آخر»، «دزد قالپاق»، «کفترباز»، «بچه گربهای که چشمانش باز نشده بود»، «اسب چوبی»، «آتما، سگ من»، «پریزاد و پریمان» و «دوست».
چوبک در این کتاب اما چیزی درخشانتر از آثار قبلی خود رو نمیکند.
روز اول قبل
مجموعه داستان «روز اول قبر» اثر داستانی دیگریست که در سال 1344 از صادق چوبک منتشر میشود.
کتاب «روز اول قبر» شامل ده داستان و نمایشنامهای با عنوان «هفخط» است.
داستانهای مجموعۀ «روز اول قبر» عبارتند از: «گورکنها»، «چشم شیشهای»، «دسته گل»، «یک چیز خاکستری»، «پاچهخیزک»، «روز اول قبر»، «همراه»، «عروسکِ فروشی»، «یک شب بیخوابی» و «همراه (شیوه دیگر)».
این مجموعه نیز به پای دو مجموعۀ اول چوبک و رمان «تنگسیر» نمیرسد. هنوز مانده تا چوبک اوج هنر قصهنویسی خود را بنمایاند.
سنگ صبور
میرسیم به آخرین اثر داستانی صادق چوبک که شاهکار اوست و یکی از بهترینهای رمان ایرانی؛ رمان «سنگ صبور» که چوبک آن را در سال 1345 منتشر میکند و در آن شیوهای نو را در رماننویسی ایران میآزماید و قسمتهایی از رمان را بهصورت نمایشنامه مینویسد.
چوبک خود درباره رمان «سنگ صبور» به صدرالدین الهی میگوید که این رمان ابتدا داستانی کوتاه به نام «لعان» بوده و قرار بوده در مجموعۀ «خیمهشببازی» بیاید اما چوبک یازده بار آن را نوشته و چون دست آخر راضی نبوده است، دست نگه داشته و سرانجام آن را به رمان «سنگ صبور» تبدیل کرده است.
داستان «لعان»، شکل اولیۀ رمان «سنگ صبور»، درباره بچهای بوده که پدرش، چون انگ حرامزادگی به او میخورد، او را طرد میکند. «لعان» بهمعنای فرزندیست که پدر، به این دلیل که در حلالزادگیاش شک کرده است، او را فرزند خودش نمیداند. بچۀ داستان منتشرنشده «لعان» همان بچهایست که در رمان «سنگ صبور» کاکلزری نام دارد و پسرِ زنی به نام گوهر است.
رمان «سنگ صبور» یک رمان چندصدایی با راویان متعدد است. گوهر، که خودش در سراسر رمان غایب است و او را از طریق راویان دیگر میشناسیم، با کاکلزری و مادرش، جهانسلطان، در یکی از اتاقهای خانهای اجارهای در شیراز زندگی میکند. او اما چند روزیست که خانه نیامده است. از آنچه راویهای رمان میگویند درمییابیم که گوهر زنیست که صیغۀ این و آن میشود و از این راه امرار معاش میکند. او اما سابقاً زن سوگلی یک حاجی پولدار بوده است که زنان دیگر حاجی به او حسادت میکردهاند. حاجی که بچه نداشته و سرانجام از گوهر بچهدار میشود، به گوهر بسیار عزت میگذارد.
یک روز گوهر کاکلزری را با خود به زیارت میبرد. دست مردی به دماغ کاکلزری میخورد و از دماغش خون میآید. به گوهر انگ میزنند که حتماً بچهاش حرامزاده است که در مکانی مقدس خوندماغ شده است. حاجی گوهر را از خانه بیرون میکند.
از طرفی احمد آقا، یکی دیگر از مستأجران خانهای که گوهر هم در آن است، عاشق گوهر است و در نبودش بیتابی میکند و بلقیس، مستأجر دیگر که زنی آبلهروست، خواهان احمدآقا است و به گوهر حسادت میکند.
اما خود گوهر کجاست و چه بر او رفته است؟ این چیزیست که در اواخر رمان معلوم میشود.
چوبک درباره رمان «سنگ صبور» به صدرالدین الهی میگوید که همۀ حرفهایش را در این رمان زده و «سنگ صبور سرفصل تازهای در داستاننویسی معاصر ایران است.»
آثاری از صادق چوبک، اعم از تألیف و ترجمه، را میتوانید با رجوع به لینکهای زیر بهصورت آنلاین از سایت بنوبوک خریداری کنید:
https://www.bennubook.com/book/151955
https://www.bennubook.com/book/1522077
https://www.bennubook.com/book/14969
https://www.bennubook.com/book/104365
https://www.bennubook.com/book/11556
https://www.bennubook.com/book/14970
https://www.bennubook.com/book/14652
https://www.bennubook.com/book/16009
https://www.bennubook.com/book/115281
https://www.bennubook.com/book/1520519
*منابع اصلیای که در نوشتن این مقاله و بهخصوص بخش زندگینامۀ صادق چوبک از آنها استفاده شده است عبارتند از: «زندگی من» نوشتۀ صادق چوبک، «با صادق چوبک در باغ یادها» نوشتۀ صدرالدین الهی و «سالشمار زندگی صادق چوبک» نوشتۀ مهناز عبداللهی. این هر سه مطلب در کتاب «یاد صادق چوبک»، که بهکوشش علی دهباشی گردآوری و در نشر ثالث به چاپ رسیده، منتشر شدهاند.
دیدگاهتان را بنویسید